زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
ای داد بـیـداد از غـریـبی از اسـیـری من روی بام قصرم و تو در مسـیری من مَـردم اما پـیـش هر نـامـرد رفـتـم آواره شـب تا صـبـح بـا پـا درد رفـتـم چه زود عهد خویش را با ما شکستند از ترس و حرص زر سرِ ما را شکستند نـان تـو را خـوردنـد و دنـبال یـزیـدند مثل عـلی من را به هر کوچه کـشیدند این زخم لب این کاسهها اصلاً بهانهست من تشنگی را دوست دارم عاشقانهست! اینهـا که میگـفـتـند عـبـد خـانـهزادنـد از شـیــعــیـان مـخـلـص ابـن زیـادنـد این قـوم از کـیـنـه دلی لـبـریـز دارنـد در دستهـاشان سنگهایی تـیز دارند دادم عـقـیـقـم را که فکـر شـر نبـاشند تا بـعـد ازین دنـبـال انـگـشـتر نبـاشند خیلی مراقب باش این کوفه سراب است هرکوچهاش مثل بنیهاشم عذاب است پائـین میافـتم تا که تو پائین نیـوفـتی! از بام میافـتم که تو از زین نیوفـتی! من شمر را دیـدم که دنبال خطـر بود چشمم به آن خنجر که بسته بر کمر بود |